روایت شرقی / قصه گفتن های تو در تو به مثابه هزار و یک شب
روایت شرقی، شیوهای از گفتن است به صورت قصه در قصه ، یعنی تو در تو، تکرارشونده و غیرعلّی.
این روش را ابتدا در”هزار و یک شب” مییابیم. شهریار با این ادعا که زنان ذاتا خائن هستند، سر زنان را میبرد. تنها از آن میان شهرزاد با درگیر ساختن فکر پادشاه در چنبرۀ لابیرنتهای دویست قصه، از مرگ میرهد و مهرش را به دل او مینشاند. وی مهمترین عنصر داستانی یعنی تعلیق و سؤال معروف “بعدش چی؟” را از همین تودرتویی ایجاد میکند.
عطار نیز به همین شیوه خواننده را در هفت وادی عشق میگرداند. هر پرنده عذر همسفر نشدن و نپیوستن به جمع دیگر مرغان را در قالب قصهای میگنجاند: داستان در داستان. از مبداء تا مقصد هم هفت شهر است البته هر شهر در شهر دیگری جای دارد: هفت شهر تو به تو. نمادهای ماندگاری همچون گل به معنی عشق مجازی نیز در دل همین هزار توها جان میگیرند.
قرابت این حکایات تا بدان حد است که جلال آل احمد احتمال اقتباس منطقالطیر از حکایت شب صد و پنجاه و دوم را میدهد. که البته بحث ما بر سر قبول یا رد چنین نظریهای نیست بلکه همانگونه که پیشتر گفتیم بر سر نوع روایتی است که در ادبیات مکتوب و شفاهی شرق (شرق جغرافیایی) یکسان به کار رفته است. چنانچه حتی در مَتَلها و قصههای عامیانه نیز این لایه لایه بودن را میتوان یافت.
در ادبیات منثور نظیر سندبادنامه، طوطینامه و بختیارنامه نیز همین الگوی روایت وجود دارد. اما در غرب ساختار روایت کلاسیک از بوطیقای ارسطویی پیروی میکند و بر منطق ریاضی استوار است. کلیات این ساختار هرمی یا پلکانی عبارتند از : مقدمه، اوج و فرود و جزئیات آن: تعلیق ، بحران، کشمکش و گرهگشایی: هر حادثه، زاییده و نتیجۀ حادثۀ دیگری است و حوادث زنجیروار و بر اساس علیت با هم مرتبطند. طریقۀ روایت اکثر نویسندگان غربی به گونۀ مذکور میباشد، اما هستند کسانی که از روایت شرق الهام گرفته باشند.
سروانتس وقتی نمونهوارترین قصه جهان یعنی هزار و یک شب را خواند، موفق به خلق دن کیشوت و پدر رمان غرب شد.
بورخس، بارها اعتراف کرده که از ادبیات شرق، به خصوص هزار و یک شب، تاثیر پذیرفته است. به همین دلیل در آثار او با روایت ، ضربدر بیشمار روایت، روبرو هستیم.
ایتالو کالوینو در”اگر شبی از شبهای زمستان مسافری” روایت هزار و یک شبی را به عنوان یک تکنیک به کار برده و به سیاق سایر آثار پست مدرن، در خلال رمان آن را افشا میسازد. در این رمان مردی که خواننده این کتاب است با یکی دیگر از خوانندگان همین کتاب مواجه میشود که در دوازده فصل نسخه رمانی که خوانده سرآغاز ده رمان برجسته به گونهای ناتمام گنجانده شده است.
در ایران، با توجه به جوانی و وطنی نبودن این ژانر(داستان)، بسیاری شیوه روایت غرب را برگزیده اند، اما برخی از داستان نویسان نیز در نوشتههای خود، روایت شرقی را احیا کردهاند.
گلشیری در”بره گمشده راعی” و”باغ در باغ” روایت شرقی را زنده کرده است.
مرحوم احمد بیگدلی، برنده کتاب سال ۸۵ و چند جایزه معتبر دیگر، در”آنای باغ سیب”، هرچند در سطحی پایینتر، سعی به ایجاد فضای بورخسی و به طریق اولی، قصههای شرقی نموده است. راوی قصههای بیگدلی، کتاب خوانده و آنچه روایت میکند، روایتهایی است در دل روایتهای مکتوب دیگران و تعلیقات آنها. “طبقه هفتم غربی”، به داستانهای هزار و یک شب ، میماند. همان گونه که در آن داستانها، شهرزاد با قصه گویی، مرگ را از خود دور میکند. در داستان جمشید خانیان نیز امیرعلی با گذر از راهپلهها مرگی را که در هفتمین طبقه غربی به انتظار نشسته تا چهره دیگری از خود را به او نشان دهد، به تأخیر میاندازد؛ این به تأخیر انداختن، دلهرهای در دل خواننده میاندازد، و او را با خون همراه میکند. در حقیقت امیرعلی میتواند کوتاهترین و مستقیمترین سیر را انتخاب کند اما نویسنده ، دوست دارد قهرمان داستانش، مسیر پرپیچ و خم داستانهای شرقی را برگزیند و آرام آرام با حقیقت مرگ و زندگی آشنا شود.
حسن محمودی نیز در داستان ناخنها و دود در مجموعۀ از چهاردهسالگی میترسم ز این شیوه بهره جسته است. ننهآقاهای هردو مجموعۀ “باد زنها را میبرد” و “از چهاردهسالگی میترسم” شهرزادوار ماجراها را تعریف میکنند.
از میان سینماگران مرحوم علی حاتمی در قید اصول دراماتیک و کلاسیک نمایشها و فیلمنامههای غربی (گره افکنی، گره گشایی، نقاطِ عطف، اوج، شخصیت پردازی و..) نبود که بر عکس، قصه در قصه و رؤیا در رؤیا را در ساختاری هزارتو و شرقی (هزارو یک شبی) جاری میساخت.
عباس کیارستمی نیز در فیلمهایش “از خانه دوست کجاست” تا “طعم گیلاس” شیوۀ روایت شرق را پی گرفته است. امید که در کنار به روز بودن، فرهنگ شرقی در همۀ زمینهها ایجاد گردد.
نویسنده : سعیده زادهوش