راز رُخشید بر ملا شد (از پرفروش ترین کتاب های نمایشگاه کتابِ ۱۳۹۸)

“راز رخشید برملا شد” را به سختی خواندم تا بدانم بخشی از جامعه ی امروز ما بابتِ ستایش کدام اثر و مولف در صفِ نمایشگاه کتاب می ایستد. چیزی که پس از خواندن این شِبه کتاب دستگیرم شد آن بود که جامعه ی بی جان ما همانطور که از لحاظ اقتصادی با شتاب به قهقرا می رود بعید نیست بخشی از آن نیز از لحاظ فرهنگ و ادبیات، کاسه ی دریوزگی به دست گرفته باشد.
“راز رخشید برملا شد” به حدی زرد است که گویا مبتلا به یرقان است. داستانِ عشق یک پسر به یک دختر، توهمِ خیانت، تعدیلِ آبکی شرایط و در پایان خودکشی و ویلچرنشینیِ معشوقه. تمام شخصیت های کتاب، سترون می باشند و تا پایان بیشتر در محاق فرو می روند.
کتاب پس از رسیدن به چاپ سیزدهم آن هم تنها پس از دو هفته از رونمایی اش (که خودِ این اعداد نیز جای بحث و سوال دارد) هنوز مشکل ویرایشی و املایی دارد. از ابتدای داستان که ماجرای مرخصی شخصیت اول کتاب بیان می شود به سرعت با اگزوتیسم سیال در کتاب آشنا می شویم. نویسنده حتی به ابتدایی ترین اصول نوشتن(و نه نویسندگی) آگاه نیست. او نه تنها با اصل توالی زمانِ افعال آشنا نیست بلکه در غالب تعابیرش اسنوبیسم یا نوکیسگی مشمئز کننده ی ادبی مشاهده می شود. کتابی سرشار از توصیفات به شدت کودکانه که از طریق آن ها تنها می توان به جهان کوچکِ نویسنده و دایره ی لغاتِ خُردْ شعاعِ او پی بُرد.
“راز رخشید بر ملا شد” سرشار از کلیشه است. کتاب تا حدی لاقید و بی فرم است که اگر به انتخاب، چند صفحه از اول، وسط و آخر آن را انتخاب کرده و بخوانیم خط کلی داستان به وضوح نمایان خواهد شد. اثری که خالق، شخصیت ها و وقایع آن نه رنج را می شناسند، نه عشق را و نه به اصطلاح غرور را. با خواندن این فاجعه متاخر ناخودآگاه به یاد نقل قولی از ویلیام فاکنر افتادم: “آدم برای آن که بنویسد باید آن حقایق پایه ای را که ریشه ای عمیق در وجودش دارند بشناسد و اثرش را حول یکی از آن ها یا تمام آن ها شکل دهد. آن هایی که نمی دانند چطور از غرور، از شرف و از رنج حرف بزنند، آثارشان تأثیری بر جا نمی گذارد و آثارشان با خودشان یا حتی پیش از خودشان می میرد.”

نویسنده : مجید صادق حسینی