خاک سفید / جدال فرم و محتوا در ۱۲۶ صفحه / داستان ایرانی
“خاک سفید” دومین رمان حمید بابایی است. نویسنده، این هر دو را با توجه به تجارب زیستی خود نگاشته. اولین رمان او “پیاده” به ماجراهای دوران نظام وظیفه مربوط میشود و این یکی به منطقهای حاشیهای در شرق تهران. رمان خاکسفید سوژهای بکر و جوانانه دارد. این محله خاستگاه نویسنده بوده و لذا او را بر این داشته که رمانی از دل تحولاتش بیرون بکشد.
رمان با ریتمی تند آغاز و پیش میرود. ریتمی که نتیجۀ تقطیع و کوتاه شدن جملات است. این ریتم گاه چنان شتاب میگیرد که خواننده را از اندیشیدن به خوب و بدِ آنچه میخواند باز میدارد.
خاک سفید مشتمل بر پنج قسمت است که اغلب فصلها به نام قهرمانانش نامگذاری شده و شخصیتهای رمان و ماجراهای مربوط به هرکدام ذیل عنوانشان جان میگیرند و ساخته و پرداخته میشوند.
در فصل اول که مهندس نام گرفته با ورود شخصیت اصلی رمان یا به توصیف نویسنده آلیس مذکر به سرزمین عجایب یا همان خاکسفید خواننده با خصوصیات محلۀ غربت آشنا میشود.
در این رمان علاوه بر خاک سفید از اصفهان نیز به عنوان مکان دومی نام برده میشود؛ چون پویا پس از پذیرش در کنکور سراسری در این شهر سکونت پیدا میکند. درست که هدف از این انتقال، محدود نبودن و آدرس مشخص نداشتن جرم و جنایت است لیکن با توجه به این که رمان به زایندهرود تقدیم شده از منظر عام انتظار میرود لینکی که به اصفهان داده شده جاندارتر از این باشد.
نمیگویم در مناطق حاشیهای جرم و فساد رایج نیست، گزارشهایی هم که به صورت اخص از همین منطقۀ خاکسفید در همۀ این سالها منتشر شده درستی چنین امری را ثابت میکند. همچنین معتقد نیستم که کتابهای داستان صرفا باید خواص و روشنفکران را راضی کند و تنها مطابق سلیقۀ آنها تالیف شود و به نظرم بد نباشد در بین عوام و مردم عادی هم خواننده و جایگاه پیدا کند اما متاسفانه افراط در مایههای زرد سبب شده که هدف نویسنده از نگارش رمان تا حد زیادی عقیم بماند و بر این اساس خاکسفید که قرار است نخ اتصال مهرههای رمان یا اپیزودها باشد در عشق و عاشقیهای بتول و پویا و هاسمیک و اکبر و شکستهای حاصل از آن پنهان میماند.
خاک سفید رمانی است به شدت فرمیک که در هر فصل زاویۀ دید هم به فراخور عنوان فصل و پرداختن به یکی از شخصیتهای درگیر در رمان تغییرمییابد. این فرمگرایی تا آن جا میتازد که در فصل “خاک سیاه” از دو راوی به طور همزمان استفاده میشود و نویسنده تمامی هنر خود را در فرم به نمایش میگذارد. درواقع حمید بابایی که در نویسندگی بنا به اظهار خودش همواره به دنبال بداعت و نوآوری است در این رمان در دو محور به تازگی رسیده: یکی انتخاب سوژه و دیگر روایتگری. لذت بخشترین صحنۀ رمان همانا رویارویی اکبر و پویا و آشکار شدن راز اکبر است. پویا چندی است مادۀ مخدر گل مصرف و اکبر با احساس مسئولیتی که در برابر او میکند از گذشتۀ خود به عنوان درس عبرت پرده برمیدارد.
نکتۀ دیگر این که شاید منظور نویسندۀ رمان این بوده که تمام بار اصلی را بر دوش افسری بگذارد که آن قدر از این صحنهها دیده که آستانۀ خشونتش بالا رفته و دیگر مرگ اکبر و غیر اکبر فرقی برایش نمیکند اما به عقیدۀ نگارندۀ این سطور یک نویسنده یک مصلح اجتماعی هم هست و تنها نقل دردها و عبور از آنها روا نیست. در خاک سفید اکبری که محبوبترین شخصیت رمان است در اواخر رمان کشته میشود و رمان با جان کندن کشدار او به پایان میرسد. بله اکبری که میتوانست اسم رمان را به اکبرِ خاک سفید تغییر دهد به ضرب چاقو از پا در میآید ولی نویسنده میتوانست او را زنده نگه دارد و به عقیدۀ من باید این کار را میکرد چرا که مصلح بودن خود را بدون شعاری شدن رمان تحت لوای او میشد مطرح کند و راه درمان را هم بگوید.
شاید خیلیها شخصیت اکبر را برساخته از لوطیهای قدیم و پهلوانبازیها بدانند اما مرام و رفیقبازی او بیشتر یادآور و تداعی کنندۀ نقشآفرینان فیلمهای مسعود کیمیایی است تا چیز دیگر. جالب این جاست که وقتی ماجرای مجیدکلاغ و پریدنش وسط با در دست داشتن شیشۀ نوشابۀ شکسته را تعریف میکند، میگوید این فردینبازیها به من نمیخورد. فردین و فیلمفارسیهایی که به نظر نمیرسد اکبر و سایر خاک سفیدیهای جوان سینمایشان را درک کرده باشند.
این رمان را به جرأت میتوان جنگ تمام عیار فرم و محتوای متن معرفی کرد. جنگی که سالها است بین نظریهپردازان درگرفته و شمار زیادی بیشترین امتیاز را به خوش فرمی رمان میدهند. به نظرم اگر طرفدار فرم هستید این رمان را بخوانید و اگر طرفدار محتوا هستید باز هم آن را بخوانید تا بهتان ثابت شود که حمید بابایی رنجها کشیده تا این رمان را نوشته و به چاپ دوم رسانده.
نویسنده : سعیده زادهوش