استنلی کوبریک کارگردان و تهیه کننده آمریکایی از تاثیرگذارترین مولفان سینما به لحاظ شناخت تجربی – حسی است که وجود غیر قابل توصیفی از انسانیت و تمامیت خواهی غرایز نفسانی و روحانی را در آثارش به نمایش گذاشته است. کوبریک از «راه های افتخار» تا «چشمان کاملا بسته» مسیر روبه صعودی از «چیستی» به «نیستی» طی می کند و در تک تک آثارش نشانههایی از روانشناختی و تاثیر پژوهشهای فروید دیده میشود. «چشمان کاملا بسته» به عنوان آخرین حربه کوبریک به تنه انسانیت و غرایز او همواره مورد تحلیل و نقد سینما پژوهان بوده است اما به نظر من «درخشش» تمامیت روان انسانی را به لحاظ سینمایی و الگوهای روانی به خوبی نمایش داده و دلیل دغدغه مولف بر سر تاثیر ریشههای سرکوب شده از کودکی در شکل گیری شخصیت است.
اودیسه همیشه فضایی
استنلی کوبریک با ساخت «اودیسه فضایی» در پی آنچه انسان از زیست خود بر روی زمین دنبال میکند رفته است. مولف در این اثر زبان سینما را به بهترین شکل بیان میکند، این زبان نه تنها گونهای از خلاقیت انسان بر سر تلاش برای زیستن و زنده ماندن است، بلکه به هنرمندانهترین شکل ممکن به عصیانگری، جهل، غلبه دست ساختههای آدمی بر خویش و عقل محض پرداخته است. آنچه در اودیسه فضایی اتفاق میافتد شکلی از غایت غلبه تکنولوژی بر انسان است. رنگهای غیرطبیعی (تا حد زیادی امپرسیون)، سفیدی مطلق در اودیسه، تفکرات قابل کنترل و فرمانبردار و… همگی انسان را به آنچه هست مشکوک میکند و این گونه، اثری سینمایی می تواند ریشههای علمی و روانی به خود گیرد. اولین مسالهای که در این مورد باید به آن اشاره کنم وجود بخش قابل توجهی از رویا (به شکل خواب) در اودیسه فضایی است. طبق گفته فروید، زمان در رویا تعیینکننده حجم و مکان افراد است. یعنی اگر شخصی فرد مورد نظر را در خواب کمتر از حجمی که در واقعیت دارد ببیند به دوری حسیات نسبت به وی تاکید شده است. این اندازه با حسیات آدمی نسبت به فرد مورد نظر رابطه مستقیم دارد . از همین تئوری میتوان نتیجه گرفت که خواب نقش موثری در آثار کوبریک بازی کرده است. اگر چه به طور مستقیم به آن اشارهای نشده اما به عنوان مثال در اودیسه فضایی تکنیک سینمایی بُعدی از زمان رویا گونه اندیشه کوبریک را بیان کرده است که در آن حسیات و عُلقههای غریزی افراد به دست ساختهها و به همنوع خود قابل لمس است. این خواب در «درخشش» مابهازای بیرونی پیدا میکند و بیش از آنکه توهم باشد شکلی از رویاست که غریزه را به خوی وحشی گری انسان گره میزند. جک نیکلسون در حمام رویا میبیند، لحظه جاری شدن سیل خون در هتل مخوف، دخترهای خردسال دوقولو، چرخ اسباب بازی و… نشانه نگاریهای روانشناسانهای است که کوبریک با تسلط کامل آن را قبل از ایجاد هیجان بیان میکند و همواره دغدغه خود را در آن هزارتوی سرسبز بیرون هتل مخفی نگاه میدارد. ذهن در «غلاف تمام فلزی» شکل کنترل شدهتری ایفا کرده است اما همچنان ذهنتی لایتناهی نسبت به غرایز و سرخوردگیهای روانی است. سرباز چاق و افسردهای که مدام از ارشد خود تو سری میخورد و دست آخر پس از شلیک به وی اسلحه را در دهان خود میگذارد، نشانهای از رو در رویی انسان با جبریات و تمایل وی به بروز و مرتفع ساختن سرکوبهای درونی خود است.
مارپیچ
آنچه در «درخشش» اتفاق میافتد بعد از «چشمان کاملا بسته است» اما «چشمان کاملا بسته» اسطورهای از غرایز انسانی ساخته که علاوه بر نمود در ذهن خواننده به صورت رویا، مابهازای بیرونی آن ملموس و باور پذیر باشد. از مراجعه تام کروز به فروشگاه لباس عجیب و غریب تا خروج وی از مجلس بالماسکه و تعریف رویدادها به صورت خوابی که دیده است، استفاده از مواد مخدر قبل از خواب و گرایش انسان به افزایش توهم و رویا پردازی، غریبگی قهرمان داستان با تمام آنچه در دنیای درام رخ میدهد حتی همسرش و بسیاری از مسائل دیگر که هرکدام را میتوان به صورت موردی تحلیل و نقد کرد، نشانههای روانشناختی اثر را به لحاظ سینمایی افزایش داده است و مولف جاهطلبانه همه ریشههای رویایی زندگی را به واقعیت گره میزند. دوربین کوبریک در همه آثارش مخصوصا «لولیتا» ایده آل است، به بهترین شکل ممکن نماهایی را برداشت میکند که جای درام پردازی بیشتری داشته باشند، همیشه دوربین در خدمت کارگردان است. نه بازیگر بر پرده سینما پادشاهی میکند نه قصه و نه میزانسن بلکه همه این عناصر جزیی از خواستگاه کارگردان، برای آنچه او می اندیشد، میشوند . کارگردانی کوبریک بر بازی جک نیکلسون در «درخشش» یک شاهکار تمام عیار است و این شکل بازی گرفتن از بازیگر علاوه بر متد اکتینگ معروف لی استراسبرگ حس ایجاد شده در بازیگر را به طور کامل به مخاطب القا میکند. گفته میشود کوبریک بیش از ۴۷ بار در سکانسی که جک نیکلسون باید با تبر در چوبی اتاق را خرد کند کات داده است و بار آخر جک عصبانی میشود و با تبر به دنبال کوبریک میافتد. این اندازه ایجاد تخاصم در بازیگر اگرچه میتواند خطرناک و سخت باشد اما نسبت کارگردان را با اثری که تولید کرده است مشخص میکند. در همه آثار کوبریک مولف آنچه را میاندیشد صادقانه به مخاطب هدیه کرده است و خود را پشت زیبایی بیش از حد و سیاه نمایی تلخ پنهان نمیکند. تماشای آثار کوبریک حتی برای بار چندم می تواند ذهن را از آنچه منم به مواجهه با آنچه شاید من هستم میکشاند و این مقدمهای است بر لایتناهی سازی ذهن انسان در عصری که تکنولوژی از جذابیتهایش کاسته است.
چاپ شده در روزنامه قانون | علی رفیعی وردنجانی