احمد شاملو / ماهیگیری با تورِ عاریتی / درباره نا سینمای احمد شاملو

احمد شاملو / در جایی خواندم که شاملو در قالب یک گفتگو می پُرسد: با مشاهده ی یک “در”، بلافاصله لزوم “دیوارها” احساس می شود، آیا با مشاهده ی یک دیوار هم به همان اندازه لزوم یک “در” را احساس می کنیم؟ … پاسخ به این پرسش فیلسوف مأبانه ی او هر چه باشد، باید اظهار داشت که در فضای بایر سینمایی شاملو، حضور در و دیوار توأمان الزامی است. زیرا از قضا سینمای این شاعر، سینمای بی در و پیکری است. هر چند شاملو در راستای مانیفست های بی شمارش، “در” را امید احمقانه و “دیوار” را منطقی تر می داند.

فارغ از اینکه به سلطنتْ چی بودن شاملو باور داشته باشیم یا نداشته باشیم، شاملو را سقوط کرده ای از راستِ فاشیستی به چاهِ چپ دیکتاتوری(استالین) بدانیم یا ندانیم، به تشنیع کلاسیسیسم و تخریب عرصه ی انحصاری حافظ و فردوسی توسط او معتقد باشیم یا نباشیم، وی را شاعر تیره روزی در بند گٓردِ سفید بدانیم یا ندانیم، به شاعرانگی اش دلباخته باشیم یا نباشیم و برای دیدگاه های تندروهای قدیم و جدید نسبت به شخص او و مکتوباتش اهمیتی قائل باشیم یا نباشیم … غرض از نگارش این یادداشت، تنها پرداختن به سینمای شاملو و چرایی های آن است.
شاملو به زعم نزدیکانش، غور و تفحص در سینما را معادل با اتلاف وقت می دانست و گویا تصویر غایی او از این صنعت نوپدید در آن زمان چیزی بیش از آبگوشت خوردن با ایرج قادری نبود.

قلمی که بر اساس گفته های او و اطرافیانش، تنها به قصد کسب قوت لایموت بر روی کاغذ تلیت می شد و سناریوهای اقتباسی می بافت. مسئله قابل توجه این است که شاملو در حین طبخ و صرف آبگوشت مذکور، سینما را هیچ گاه جدی نمی دانست و علت این ادعا را هزینه ای می دانست که مردم باید بازپرداخت کنند تا لاجرم هنرمند را برده ی خود سازند، غافل از اینکه در توجیه این نظر شخصی یعنی عدم جدیت در بستری که خود در آن، سناریونویس، کارگردان، بازیگر بوده است، از جانب مردم و هنرمند مایه می گذارد. او سینما را مدیومی معرفی می کند که در آن به ندرت چیز ناگفته ای بیان شده است اما از فرصت کافی خود برای بیان ناگفته های مد نظرش چشم می پوشد.

اولین سوالی که پیش می آید آن است که اگر سینما از پشت عینک شاملو تا این حد محدود، غیر جدی، اسیر ساز، بستری برای قلمْ به مُزدی، خاری و سورخواری است… چرا او بیش از بیست همکاری رنگارنگ در این زمینه بر جای گذاشته است؟ از طرفی تسخر زدن او به سینما و برخی اهالی آن را چگونه با اصرار او بر عدم درج نامش در تیتراژها می توان جمع زد؟ یک ماهی گیر_آن هم با تور عاریتی_چگونه می تواند به استهزاء رودخانه بپردازد؟ شاید پاسخ آن است که شاملو اگر ماهیگیر هم بود اما قطعا رودخانه را نمی شناخت. 

شاملو که معتقد بود هر هنری الفبای خاص خودش را دارد و با وسایلِ بیانی خودش شکل می گیرد، چندان بر نظر خود پایبند نبود و از سال ١٣٣٨ پا بر عرصه سینما گذاشت. از آن جا که شناخت شاملو از سینمای جهان به اندازه شناخت او از شعر جهان(به خصوص اشعار فرانسوی!) نبود، حتی در امر اقتباس سینمایی نیز ناکام ماند و به بازسازی آثار غالبا نزارِ مصری، هندی و تُرکی روی آورد. ظاهرا شاملو دکوپاژ را میشناخت و می دانست که “پوتمکین” و “رزمنا” با دوربین هشت میلیمتری کوکی ساخته شده اند! لیست علایق سینمایی شاملو، مرصع پلوی مفصلی است. شاعر سینماگر ما سینمای وسترن را دوست داشت،به چاپلین علاقه داشت، بونوئل و پازولینی را جذاب نمی دانست و از کیارستمی و تارکوفسکی متنفر بود!

سناریو

سناریوی فیلم اول شاملو (اول هیکل- ١٣٣٩) مرتبط با لات ها بود که نه تنها کشف و جدیدی در سینمای وقت محسوب نمی شد، بلکه هر چقدر گوش ها و چشم هایمان را تیز کنیم هیچ گونه تحول و پیام سابلیمینالی از آن دریافت نمی کنیم. شاید شاملو در راستای همان ماهیگیر بودن خود، در “اول هیکل” نیز تلاش می کند با تأثیر از “داش آکُل” صادق هدایت، یک لات متحول تحویل مخاطب بدهد، لاتی که وجدانش تکان و به اصطلاح سرش به سنگ خورده باشد اما در آثار بعدی این ضد تارکوفسکی سپید سرا! حتی دیگر خبری از چنین تلاش هایی نیست. شاملو که روزی سهراب سپهری را به علت بی اعتنایی به وقایع سیاسی دهه ۴٠ نکوهش می کرد و در رابطه با او می گفت:” چه معنایی دارد که سرِ آدم‌های بی‌گناهی را لب جوب می‌بُرند و من دو قدم پایین‌تر بایستم و توصیه کنم که: «آب را گل نکنید!”… کاش دست کم نگاهی نیز به درونمایه ی آثار گِل آلود بصری خود در همان گیر و دار می انداخت.
احمد شاملو / تنها دریافت های دلپذیر از سینمای شاملو برای نگارنده، “گنج قارون” شبهه ناک (١٣۴۴) و نریشن او برای “مستند باد جن”(١٣۴٨) است که آن نیز وام دار ناصر تقوایی و غلامحسین ساعدی است. از طرفی می توان رگه های امید بخشی در برخی از نقاط کارنامه سینمایی و اجرایی او یافت. به عنوان مثال شاملو در فیلم نامه ی “حلوا برای زنده ها” (١٣۴۵) مناسبات جمعی را در قالب بازیگوشی کودکان تصویر می کند و نشان می دهد که چگونه فقر و گرسنگی می تواند تمام عواطف انسانی را به زوال بکشاند و سبعیتی غیر قابل باور حتی در کودکان پدید آورد. همچنین نمایش نامه های شاملو موفق ترین تجربه های او در زمینه نگارش یک اثر اجرایی بودند. او در زمینه ی نمایش  با تعهد بیشتری از جزئیات کمک می گیرد، رنگ ها را برای نمایش حالت روحی آدم ها به کار می برد و تلاطم درونی زندگی آن ها را از طریق تضاد رنگ ها نشان می دهد.

سرانجام

در نهایت باید گفت که مخاطبان شاملو در تجربه ی سینمایی محکوم به شکست او، بیش از آن که داش ها، جاهل ها، حاشیه نشینان و مردم مهاجر باشند، تهیه کنندگان بود. صاحبان اثری که شاید تجربه سینمایی شاملو را با شتاب بیشتری به چاه ویل ابدی کشاندند. 
احمد شاملو / اما آخرین سوالی که برایم پیش آمده آن است که اگر شاملو همچنان در قید حیات بود، در صورت مخالفت با نوشته های فوق، در قبال این سطور موضع خصمانه ای اتخاذ می کرد یا خیر؟… اما بی درنگ پاسخ را از زبان خود او دریافت می کنم و این بار بر پایبندی او بر نظریاتش اعتماد می کنم: “تا هنگامی که برداشت جامعه از آزادی این باشد که “تو نیز آزادی سخن بگویی اما باید فقط چیزی را بگویی که من می پسندم” هیچ سخن حقی بر زبان ها نخواهد رفت،جامعه بیش از پیش در بی فرهنگی، جهل و خام اندیشی فرو می رود و سورخوران قدیمی سرنگون می شوند و سورخوران تازه ای جای آن ها را می گیرند!”

نویسنده : مجید صادق حسینی