آن سوی ابرها / نقدی بر ساخته مجید مجیدی و سینمای او

آن سوی ابرها / مجید مجیدی پس از یک جاه طلبی کودکانه به خود بازگشته است . خودی که قصه می گوید ، می خنداند و اشک مخاطب را جاری می کند . نه اینکه مجیدی در فیلم «محمد رسول الله» خودش نبود ؛ بلکه در آن اثر مخاطب روی دیگری از فیلم ساز محبوب خود را دید . تازه ترین اثر وی « آن سوی ابرها» همچنان به مساحت «بچه های آسمان» روایت می شود ؛ و مجیدی سعی دارد خود را در این حوزه تثبیت کند . یعنی فیلم سازی باشد که از فقرا می نویسد اما همچنان غرور و شادی آریایی اش را به رخ می کشد . در اولین برخورد با این اثر مخاطب با یک فیلم مافیایی طرف می شود ، مافیایی که جنس خود را می شناسد اما (ایشان کاتار شخصیت فیلم) به اندازه ای پردازش نشده تا مخاطب با یک بیگانه دوست داشتنی مواجه شود . بزرگترین نقدی که بر اثار مجیدی می توان گرفت این است که : در فیلم های مجیدی همیشه قهرمان از ضد قهرمان نمود واقعی تری پیدا می کند و مخاطب از جنگ بین خوب و بد چیزی عایدش نمی شود ؛ همانطور که در سکانس های ابتدایی این اثر می بینیم قهرمان در حال معامله بر سر مواد مخدر است این معامله با تکنیک مجیدی به رقصی پانچ می شود که منتهی به تعریف شخصیت دیگر داستان (خواهر کاتار) می شود ؛ چنین تعریفی در سینما به خودی خود اشتباه نیست اما از مجیدی بعید است که به سبک غربی قصه خود را روایت کند .

پشت ابرها هیچ چیزی برای دیدن نیست

آن چه که مجیدی را در میان فیلم دوستان محبوب کرده است پویایی روابط و فروپاشی کیفیت های ناهنجار در آثار وی است . در «آن سوی ابرها» مخاطب با چنین رویکردی مواجه نمی شود و این ساختار شکنی نه به نفع مجیدی است و نه به نفع مخاطب . به عنوان مثال سینمای ایران ابراهیم حاتمی کیا را با حاج کاظم می شناسد ، حال که وی بادیگارد و به وقت شام ساخته و می خواهد ادای غربی ها را در حفظ ارزش های ایمانی و نمادین فرهنگی کشور تقلید کند او دیگر حاج کاظم نیست و دهه اش گذشته . در « آن سوی ابرها » برای مجیدی چنین اتفاقی رخ می دهد مجیدی می خواهد قشری از جامعه هندوستان را به چالش دراماتیک دعوت کند که نمونه بهتر و پویاتر آن را خودشان ساخته اند و حتی همکاری مجدد وی با ای آر رحمان ، سازنده موسیقی برنده اسکار ، نتوانسته این اُبژه را به جلو  هدایت کند . اما موفقیت انکار ناپذیر وی در انتخاب سبک ادبی – نمایشی برای روایت قصه را نمی توان نادیده گرفت . مجیدی با این که می گوید آن سوی ابرها چیزی جز این سوی ابرها وجود ندارد می خواهد عدالت اجتماعی را با اعتراض رمانتیسم تلفیق کند و این تلفیق خروجی شاعرانه ای به همراه دارد که درک آن به اندازه کافی برای مخاطب لذت بخش خواهد بود .

مولف همیشه امیدوار

مجیدی با به خدمت گرفتن بازیگران جوان هندی نشان داد که سینما لزوما نیاز به ستاره سازی ندارد و می تواند با هدایت درست به هدف خود نزدیک شود . اما نقدی که در این جا شامل حال او می شود انگیزه ای است که بازیگران از ایفای نقش در فیلم مجیدی کشف می کنند . انگیزه ای که احساسات پاک سنین جوانی در آن یافت نمی شود و تنها ضربه هایی را شاهدیم که به پیشبرد هدایت رمانتیک داستان کمکی نکرده است . قاب بندی سینمایی مجیدی ریخت خود را دارد . نه زیاد دوربین توسط ، دالی و کرین هدایت می شود و نه روی دست قرار می گیرد بلکه دوربین را در خدمت روایت قرار می دهد . یعنی نه بازیگر در فیلم پادشاهی می کند و نه میزان سن بلکه داستان است که باید بیننده را درگیر تصویر کند . از همین رو می توان تصویر شاعرانه این اثر را ستایش کرد نه برای آنکه یک فیلم ساز ایرانی آن را کارگردانی کرده است ، برای آنکه فیلم ساز می داند از ساخت اثر در خارج از محدوده تولد خود چه می خواهد و قصه ای را روایت می کند که جغرافیای خاصی را شامل نمی شود . اما ژستی که مجیدی برای هندی کردن اثر گرفته همچنان داده خوبی برای شناخت فرهنگ و سیاست یک کشور بیگانه نیست و این شاعرانگی همانطور که ضربه محکمی به بدنه اثر قبلی وی «محمد رسول الله» وارد کرده در این اثر نیز از رخداد وجوهات فرهنگی جلوگیری می کند و بیشتر آنچه را که مجیدی خواسته به بیننده نشان خواهد داد .

نویسنده : علی رفیعی وردنجانی